خاموش گشتن. زبان در کام دزدیدن. (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن: نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش. نظامی. فی الجمله زبان از مکالمۀ او درکشیدن قوت نداشتم. (گلستان). که فردا چو پیک اجل دررسد بحکم ضرورت زبان درکشی. سعدی (گلستان). زبان در کش ار عقل داری و هوش چو سعدی سخن گوی ور نه خموش. (بوستان)
خاموش گشتن. زبان در کام دزدیدن. (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن: نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش. نظامی. فی الجمله زبان از مکالمۀ او درکشیدن قوت نداشتم. (گلستان). که فردا چو پیک اجل دررسد بحکم ضرورت زبان درکشی. سعدی (گلستان). زبان در کش ار عقل داری و هوش چو سعدی سخن گوی ور نه خموش. (بوستان)
اسب بداشتن. متوقف ساختن اسب. از حرکت بازداشتن اسب: چو نزدیکی شاه توران رسید عنان تکاور به زین درکشید. فردوسی. با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی. فرس خوشترک ران که صحرا خوش است عنان درمکش بارگی دلکش است. نظامی. - از چیزی عنان درکشیدن، از او بازآمدن. از او بازایستادن. بدو نپرداختن: شبی خلوت و ماهروئی چنان از او چون توان درکشیدن عنان. نظامی
اسب بداشتن. متوقف ساختن اسب. از حرکت بازداشتن اسب: چو نزدیکی شاه توران رسید عنان تکاور به زین درکشید. فردوسی. با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی. فرس خوشترک ران که صحرا خوش است عنان درمکش بارگی دلکش است. نظامی. - از چیزی عنان درکشیدن، از او بازآمدن. از او بازایستادن. بدو نپرداختن: شبی خلوت و ماهروئی چنان از او چون توان درکشیدن عنان. نظامی