جدول جو
جدول جو

معنی زبان درکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان درکشیدن
ساکت شدن، خاموشی گزیدن برای مثال زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش (سعدی۱ - ۱۵۷)
تصویری از زبان درکشیدن
تصویر زبان درکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
زبان درکشیدن
(رَ / رِ کَ دَ)
خاموش گشتن. زبان در کام دزدیدن. (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن:
نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی
حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش.
نظامی.
فی الجمله زبان از مکالمۀ او درکشیدن قوت نداشتم. (گلستان).
که فردا چو پیک اجل دررسد
بحکم ضرورت زبان درکشی.
سعدی (گلستان).
زبان در کش ار عقل داری و هوش
چو سعدی سخن گوی ور نه خموش.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
عبارت از آن است که حیوان از شدت تشنگی یا گرمی زبان خود را از دهان بیرون می آورد. (خلاصۀ بهارعجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اسب بداشتن. متوقف ساختن اسب. از حرکت بازداشتن اسب:
چو نزدیکی شاه توران رسید
عنان تکاور به زین درکشید.
فردوسی.
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را.
خاقانی.
فرس خوشترک ران که صحرا خوش است
عنان درمکش بارگی دلکش است.
نظامی.
- از چیزی عنان درکشیدن، از او بازآمدن. از او بازایستادن. بدو نپرداختن:
شبی خلوت و ماهروئی چنان
از او چون توان درکشیدن عنان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شعله کشیدن. زبانه کشیدن. اشتعال:
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که او تا کی آیدز آتش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا